داش آکل
داشْآکُل، داستانی مشهور از صادق هدایت (1281-1330 ش/ 1903-1951 م)، نویسندۀ مشهور ایرانی. هدایت افزون بر داستانهای ذهنی، مانند «سه قطره خون»، در زمینۀ پدیدآوردن قصههای وهمناک و افسانهای نیز طبع آزموده است؛ اما تنۀ اصلی داستاننویسی او را نوشتههای واقعگرایانهای همچون «داشآکل» تشکیل میدهند.
«داشآکل» که در مجموعۀ سه قطره خون (1311 ش) به چاپ رسیده است، حول درگیریِ دو نیروی خیر و شر شکل میگیرد. ماجرا از جایی آغاز میشود که داشآکل، لوطی مشهور شیراز، در قهوهخانۀ دومیل، کاکارستم را متلکباران و اسباب خندۀ حاضران میکند. در این اثنا، پیشکارِ حاجی صمد از راه میرسد و خبر میدهد که حاجی فوت کرده، و داشآکل را وکیل و وصی خود قرار داده است. از آن پس، مسیر زندگیِ بیقیدوبند داشآکل تغییر میکند. او موظف به پذیرش مسئولیت میشود تا «زیر دِین مرده نرود». نخستین بار که به خانۀ حاجی میرود، با دیدن دختر او، مرجان، عاشق میشود؛ اما پا بر خواستۀ دل میگذارد، زیرا خود را مردی مُسن میداند، با چهرهای که بر اثر زخم قداره از ریخت افتاده است: مردی نیکسیرت با صورتی زشت. او ازدواج با دختری را که به دستش سپرده شده است، «نمکبهحرامی» میداند؛ درعینحال، نمیخواهد خود را اسیر زن و بچه کند. درواقع نویسنده همۀ عوامل اخلاقی و سنتی را برای نادیدهگرفتن عشق از سوی قهرمان داستان گرد میآورد؛ بهطوریکه برای او، مثل قهرمانان دیگر قصههای هدایت، عشق تبدیل به تجربهای دستنیافتنی میشود و او از برقراری رابطهای عاطفی و طبیعی با زن میهراسد؛ بااینهمه، عشق مسیر زندگی داشآکل را تغییر میدهد و او را دچار کشمکش ذهنیِ فرسایندهای میکند. او چنان درگیر رسیدگی به اموال و فرزندان حاجی میشود که شور پیشین از سرش میافتد. «شبگردی و قرقکردن چهارسو» را فراموش میکند و گوشهکنایههای اغیار را به چیزی نمیگیرد؛ اما بهتدریج موقعیت ممتاز خود را در میان لوطیهای شهر از دست میدهد. سالها میگذرد و مرجان همسر مردی میشود پیرتر از داشآکل.
پس از عروسی مرجان، داشآکل ماترکِ حاجی را تحویل میدهد و میرود. پس از میگساری در خانۀ ملا اسحاق جهود، در محلۀ سردزک به کاکارستم برمیخورد. با او درگیر میشود و زخمی مهلک برمیدارد. گویی داشآکل که پس از ازدواج مرجان از نظر عاطفی شکست خورده است، به پیشواز مرگ میرود. اشارۀ داستان به اینکه داشآکل با دشنۀ خودش به قتل میرسد، مؤید این نکته است که او به قصد خودکشی، به مصاف حریف رفته است.
روز بعد، داشآکل در بستر مرگ، طوطی خود را به پسر حاجی میسپارد تا به مرجان بدهد. مرجان در حال تماشای طوطی، متوجه میشود که پرنده با «لحن داشی» میگوید: «به که بگویم ... مرجان ... عشق تو ... مرا کشت» (هدایت، 55).
تضادی که کشمکش و تعلیق داستان را پدید میآورد، از سویی جنبهای اجتماعی ـ فرهنگی دارد. صادق هدایت تخیل خواننده را به نفع بزرگمنشی داشآکل برمیانگیزد. او از اینکه سیرِ زمانه رو به ادبار دارد و جای جوانمردانی چون داش را جاهلهایی مانند کاکا میگیرند، نگران است؛ زیرا عیاران مقید به سنت فتوت از بین میروند و دور به دست قلدران میافتد. اما از سوی دیگر، نویسنده با تأکید بر علاقۀ داشآکل به مرجان، عشق را بهعنوان نیرویی که فرد را به جستوجویی درونی وامیدارد تا به درکی تازه از هویت خود برسد، ستایش میکند. عاقبت، تضاد نقش اجتماعی داشآکل (پهلوان و امین مردم) با خواستههای قلبی و دنیای درونی او (فردی عاشق)، سبب مرگ تشخصهای فردی، به بهانۀ محترمشمردن سنتها میشود؛ بهطوریکه در پایان داستان، داشآکلِ پهلوان هم، به اندازۀ کاکارستم، در قتل داشآکلِ حقیقی و طبیعی مقصر جلوه میکند (میرعابدینی، 1/ 33). «آنچه عرصۀ وصال را بر داشآکل تنگ میکند، از طرفی، عوامل و شرایط بیرونی و از سویی، انگیزههای درونی او ست». دو پارۀ وجودی او بهعنوان میراثدار سنتهای پهلوانی، در مقابل هم قرار میگیرند و پهلوان سنتگرا عاشق را میکشد (جورکش، 107- 109).
صادق هدایت با علم به اینکه در ایرانِ رو به تجدد، بسیاری از باورهای پیشین منسوخ میشود، به گردآوری فرهنگ مردم همت گماشت. به باورِ او «تنها چیزی که در این تغییرات، مایۀ تأسف است، فراموششدن و ازبینرفتن دستهای از افسانهها، قصهها، پندارها و ترانههای ملی است که از پیشینیان به یادگار مانده است» («اوسانه»، 296). او در داستان «داشآکل» همۀ خصایل نیک، مانند نجابت، مردانگی، بزرگمنشی و امانتداری را به قهرمان داستان خود میبخشد و او را تا حد «نمایندهای از بازماندگان ایرانیان قدیم» برمیکشد (مونتی، 94). شاید به همین سبب، ماجرا در زمان گذشته اتفاق میافتد. انتخاب شهر شیراز، با سنتهای تاریخی و ادبی آن، بهعنوان مکان رویدادها، با درونمایۀ داستان هماهنگی دارد. مکانها، نوع لباسها، لحن شخصیتها، قدارهبستن و زیرِ گذر نفسکش طلبیدن و برخی رسوم دیگر نیز فضایی کهنگرایانه به داستان میبخشند. از جملۀ این رسمها، میتوان به چگونگی حضور زنان در داستان اشاره کرد. تنها شخصیتی که با توصیفهای جسمی مثبت شناسانده میشود، مرجان است: «چهرۀ برافروخته، چشمهای گیرندۀ سیاه» (ص 44)؛ درحالیکه از شخصیت او هیچ نمیدانیم، زیرا حتى کلمهای حرف نمیزند. مادر او نیز از پشت پرده به داشآکل سلام و تعارف میکند (ص 43).
تفاوت پوشاک شخصیتهای داستان، تا حدودی معرف وضعیت گروههای اجتماعی آن روزگارِ بهتاریخپیوسته است: کارگر قهوهخانه پیرهن یخهحسنی، شبکلاه و شلوار دبیت (ص 41) میپوشد. مباشر حاجی، پَستَکِ (پوششی بیآستین) مخمل و شلوار گشاد میپوشد و کلاه نمدی کوتاه (ص 42) بر سر دارد. سرووضع و لباس داشآکل نیز چنین است: «موهای پاشنه نخوابِ شانهکرده، ارخالق راهراه، شببند قداره، شال جوزهگره، شلوار دبیت مشکی، مِلکی کارِ آباده و کلاه طاسولۀ نونوار» (ص 50)؛ از دیگر لوازم او کلاه تخممرغی، چپق دستهخاتم (ص 43) و دستمال ابریشمی (ص 55) است.
خانۀ اعیانی حاجی اتاق بزرگی دارد که اُرسیهای آن رو به بیرونی باز میشود (ص 43)؛ اما وضعیت معماری خانۀ ملا اسحاق جهود چنین است: یک ورودی با پلههای نمکشیدۀ آجری، حیاط کهنه و دودزدهای که دور تا دورش اتاقهای کوچک کثیف با پنجرههای سوراخسوراخ مثل لانۀ زنبور دارد و حوض آبی که روی آن خزۀ سبز بسته است (ص 51).
صادق هدایت «با بهکار بردن همۀ مصطلحات مربوط به ریخت و لباس و عادات و آداب و طرز حرفزدن و تکیهکلامهای داشها و نیز چاشنیهایی از لهجۀ محلی، قهوهخانۀ دومیل و محلۀ سردزک و خانۀ ملا اسحاق یهودی و همۀ قهرمانان را در داستان به صورتی جاندار آفریده است» (یوسفی، 196). او واژهها را نشکسته، بلکه با کاربرد اصطلاحات، مثلها، قسمها، دشنامها و متلکها، لحن لوطیها و جاهلها را ساخته است (نوبخت، 144)، که ازجمله میتوان به این نمونهها اشاره کرد: سایۀ یکدیگر را با تیر میزدند (ص 39)؛ قُپی پا میشند (ص 40)؛ ماستها را کیسه کرد؛ مثل گاو پیشانیسفید سرشناس بود؛ مثل اجل معلق؛ رستم صولت و افندی پیزی؛ مردت خانه نیست؟؛ ضرب شستش را نچشیده باشد؛ گردوخاک میکرد؛ لُنگ میانداخت (ص 39-40)؛ توی کوک داشآکل میرفتند؛ لوطی لوطی را شبِ تار میشناسد؛ به پوریای ولی قسم سبیلت را دود میدم؛ دُمش را گذاشت روی کولش و رفت؛ اجلبرگشته؛ هر شبۀ خدا؛ اگر دنگش میگرفت (ص 41)؛ هزار بامبول میزد؛ برج زهر مار شده بود؛ سبیلش را میجوید؛ کاردش میزدند، خونش درنمیآمد؛ از جا دررفت (ص 41-42)؛ رستم بود و یک دسته اسلحه (ص 42)؛ چرت داشآکل پاره شد؛ سهگرهاش را در هم کشید؛ ما را تو دغمسه انداخت (ص 43)؛ زیر دین مرده رفتهام؛ به همین تیغۀ آفتاب قسم (ص 44)؛ یارو خوب ما را غال گذاشت و شیخی را دید (ص 45)؛ پشتِ گوشفراخ و گشادباز (ص 46)؛ زیر پایش نشسته بودند (همانجا)؛ دو به دستشان افتاد؛ حرف او نقل مجالس شده بود؛ دهنش میچاد!؛ سگ کی باشه؟ درِ خانۀ حاجی موسموس میکند؛ سر پیری معرکهگیری؛ دمش را تو پاش میگیرد و دور میشود؛ خاک تو چشم مردم میپاشید؛ کترهای چو انداخت؛ حنایش پیش کسی رنگ نداشت؛ برایش تره هم خرد نمیکردند (ص 47)؛ نمکبهحرامی (ص 48)؛ 7 سال آزگار ما را توی هچل انداخت؛ ما به سیِ خودمان، آنها هم به سیِ خودشان (ص 50)؛ مزۀ لوطی خاک است (ص 52)؛ اروای بابای بیغیرتت (ص 53)؛ روی زمین سفت نشاشیدی (همانجا)؛ میخواهم خردهحسابهایمان را پاک کنیم (ص 54).
شناخت عمیق هدایت از شیوۀ زندگی مردم و توان هنری او، سبب شده است که «داشآکل» هم بهعنوان یکی از بهترین داستانهای کوتاه ایران شناخته شود و هم دارای ارزشهای مردمشناختی و فولکلوریک به شمار آید.
مآخذ
جورکش، شاپور، زندگی، عشق و مرگ از دیدگاه صادق هدایت، تهران، 1378 ش؛ مونتی، و.، «قهرمانها»، نظریات نویسندگان بزرگ خارجی دربارۀ صادق هدایت و آثار او، ترجمۀ حسن قائمیان، تهران، 1343 ش؛ میرعابدینی، حسن، هشتاد سال داستان کوتاه ایرانی، تهران، 1385 ش؛ نوبخت، محسن، «تحلیل نشانهشناختی داستان کوتاه داشآکل»، ادبپژوهی، رشت، 1391 ش، س 6، شم 22؛ هدایت، صادق، «اوسانه»، نوشتههای پراکنده، به کوشش حسن قائمیان، تهران، 1344 ش؛ همو، «داشآکل»، سه قطره خون، تهران، 1384 ش؛ یوسفی، غلامحسین، «رندی اندیشهور»، یاد صادق هدایت، به کوشش علی دهباشی، تهران، 1380 ش.